جدول جو
جدول جو

معنی حاکم گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

حاکم گردانیدن
(پَ نِ / نَ دَ)
تحکیم. (تاج المصادر بیهقی). حاکم کردن. تسویم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَکْءْ)
تزکیه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : شراب...تن را قوی کند و پاک گرداند ببول و عرق و بخار. (نوروزنامه) ، توضئه. نمازی کردن. تطهیر
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ تَ)
رام کردن. مطیع کردن. منقاد ساختن. فرمانبردار کردن. نرم کردن: تتلیس، رام و منقاد گردانیدن اسب را. تدییث، رام و نرم گردانیدن کسی را. یتم، بندۀ خود کردن زن کسی را و رام و منقاد گردانیدن. دربحه، رام و خوار گردانیدن. دین، رام گردانیدن. هزهزه، رام و خوارگردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به رام کردن شود
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
تغییر نام دادن. اسم عوض کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا